ღyou+me=loveღ
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوس را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
سلام شلام شالام خوفین؟ من که عالییییییی چی بهتر از تعطیلیییییی چون حوصلم سر رفته میخوام یه نظر سنجی بزارم شاید یکم از کسل کنندهای در بیاد وبم خوب سوال : به نظر شما دخترا احساساتی ترن یا پسرا ؟ ( من که میدونم معلومه دخترا ) حتما نظرتونو بگین تو نظرات ( مثل همیشه تو ادامه مطلب عکسای عاشقانست ) سلام خوبین؟ من؟ نه اصلا خوب نیستم گریه کردم یه داستانی خوندم تو ادامه مطلب میزارم بخونین (شما هم گریه کنین ) شلاممممم Hi سلاممممممممممم خیلی روزه خوبیه یکمی هم بد اخرین روزه مدرسه تو ساله 1389 هوراااااااااااااااااااااااااااااا دیگه مدرسه بی مدرسههههههههههههههههههههههه حالا اگه گفتین بدیش چیه؟ از دوستام دورم اما بازم خیلی خوبه خوب چند تا عکسه قوقشل تو ادامه مطلب ببینید بابای سلاممممممم سلامممممممممممممممممممممممممممم خیلی خیلی خوشحالم اصلا نمیتونین تصور کنید اگه میخواین بدونین دیروز چی شد برین ادامه مصلب سلام وای دیوونه شدم ( البته بودم ) هر هر نیشتو ببند 3روزه که هر موقع میام چیزی بنویسم این لوکسبلاگ قاطی کرده بود دیه الان اعصابم به هم ریخته بود که اومدم دیدم درست شده خوب چند تا عکس love واسه عشقممممممممممممممممممممممممممممممممممم سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممم جو شکلک گرفتم ادامه مطلبو ببینید سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم بسه دیگه نفسم گرفت شترین؟ من خوفم اما فشاره درسا هیییییییییی خدا هممون تجربه کردیم دیگه اجباره اها راستی برین تو ادامه مطلب عکسای خوشگلیه (واسه با احساسا نه ... این شکلیا ) سلام سلام سلاممممممم خوفین؟ تهطیلی خوش میگذره؟ به من که زیاد خوش نگذشت کلاس ریاضی 2 داشتم برای المپیاد نجوم خوب این عکسارو ببینید قوقشلههههههههههه رز زيباييست پس دوستم دارد
سلام چمه؟ یه داستانی خوندم گریم گرفت مامان خوب دیگه بسه خیلی داستانش قشنگه میدونم همتون خوندینش منم 7بار بود که خوندم اما بازم ... اینم داستانش پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت) دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. خوب دیگه ا ا ا ا ا گریه نکنید دیگه با بای سلام سلام سلامممممممم شترین؟ منم برای کامران جونم کادو خریدم دلتون بسوزه چند تا جمله واسه عشقم : love is wide ocean that joins two shores البته املاشو نمیدونم دیگه درسته یا نه love is afraid of losing you خوب دیگه بسه دوست دارممممممممممممممممممممممممممممممم عزیزم بابای راستیییییییی 22روز دیگه .... منو کامران جونم قراره همو ببینیمممممممممممممممم بابای سلاممممممممممممممممممممممممممم خوبین؟؟؟؟؟؟ بایدم خوب باشین فرداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ولنتاینه من که فردا عشقمو نمیبینم اما اگه بشه میرم کادو میگیرم براش حالا قابل توجه کسایی که هنوز نمیدونن دقیقا ولنتاین چیه و از کجا اومده برین ادامه مطلبو بخونین بعد میفهمین نظرتون در مورد ولنتاین چیه؟ خوشحال میشم نظرتونو بدونم بابای i love you kamranjunammmmmm سلاممممممم شترین؟ من که خوفم میدونین عشق افلاطونی چیه؟ راستش منم تا 1ساعت پیش نمیدونستم الان فهمیدم عشق افلاطونیPlatonic love در زبان ساده به عشقی گفته میشود که در آن ارتباط جنسی وجود ندارد یا به عبارتی خیالی آشکارا که این عشق شامل افراد فامیل نزدیک مثل دایی و خاله و….نمیباشد.. در انگلستان نیز میتوان به William Davenant’s اشاره کرد از دیدگاه سر ویلیام عشق یک رویای زیباست و دروغ بنیان بابای سلامممممممم روز خوبی بود یعنی بد نبود الان از کلاس زبان اومدم کلی حرف زدم بحثه باحالی بود : چرا مامان بابا ها تو دوستیه بچه هاشون گیر میدن خوب نظره بزرگان ( از جمله من :d ) در مورد عشق
آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست شاملو خوب در مورد این جمله باید بگم راشتش نفهمیدم منظورش چیه اگر تمام شب را برای از دست دادن خورشید اشک بریزی،لذت دیدن ستاره ها رو هم از دست میدی. شکسپیر واقعا با این موافقم
نظری ندارم در این مورد
فعلا بابای
salammmmmmmmmmmmmmmmmmmmmm kheili kheili khoshhalammmmmmmmmm dalili nadaarm ha haminjury del khosham kolan chand ta axe ghoghshel bebinid shaiad shoma ham shad shodin
shab bekheire hamegi kamranjunam asheghetam byebye salm khobin man... aslan khob nista,... mamnu naz unai ke doa kardan ama mesle inke man shans nadaram bikhial belkahare ye rozi mishe ke bebinim hamo khob inam chand ta axe ghoghshel
]
felan byebye salam umadam pishe kamranam yani chand km bishtar baham fasele nadrim doa konid betunam bebinamesh mici byebye
دختره از پسره پرسید: من خوشگلم؟
پسره گفت: نه. دختره پرسید: دوسم داری؟پسره گفت: نوچ.
دختره گفت: اگه بمیرم واسم گریه میکنی؟
پسره گفت اصلا.
دختره چشماش پر از اشک شد هیچی نگفت.
پسره بغلش کرد و گفت
تو خوشگل نیستی زیباترینی.
تورو دوست ندارم چون عاشقتم.
اگه بمیری واست گریه نمیکنم چون منم میمیرم.......!
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
(مدیونین فکر کنین منو کامرانم نیستیم) ...salam ...in axe ...na onvan dare na tozih
دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد . خط اولی گفت : خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت . خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت . دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه . آنها از دشتها گذشتند … ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید . فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم .اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت . پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است . شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید . اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد . ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید . فیلسوف گفت : متاسفم … جمع نقیضین محال است . شما به هم می رسید . دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند . یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد . نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد سلام خوبین؟ من؟ نه اصلا خوب نیستم خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا خدا سرنوشت ادمارو اینجوری کرده خدایا چرا سوالامو جواب نمیدی خدایا سرنوشت من چیه؟...
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد
پر پرش مي كنم رز را
دوست دارد مرا
دوست ندارد مرا
دوست دارد مرا
ندارد اگر نه رهايم نمي كرد
دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است
ندارد اگر نه رهايم نمي كرد
دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد
ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود
دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟
ندارد خودت خوب مي داني
دارد چون جوابم را ندادي
ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !
دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟
ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !
دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است
ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد
دارد ، چون دل به دل راه دارد
ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد
دارد . . .
ندارد . . .
دارد . . .
ندارد . . .
چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست
به هر حال من دوستش دارم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
با کادو های ولنتاینتون چطورین؟
رو من کلیک کن دیدنیم هاااا
عشق افلاطونی به قرن 15 بر میگردد که توسط Florentine و همچنین Marsilio Ficino که یک محقق بوده از دیدگاه عشق افلاطونی زیبایی شخص در هوش و استعداد فرد است نه در ظاهر زیبا یا سحر امیز فردی بیشتر به جنبه های شخصیتی میپردازد (شخصیت جذاب)
از عشق های افلاطونی میتوان به عشق سقراط و شاگردش نام برد
تقوا و صداقت است.
عشق افلاطونی در زمان گذشته یک موضوع داغ بخصوص در دادگاه و دربار سلطنتی به حساب میامده به خصوص در حوزه ملکه Henrietta Maria,که همسر پادشاه چارلز اول بوده و بعد از عشق افلاطونی در رقص معروف بالماسکه توسط
Caroline era به اجرادرآمد.
گرچه که عشق افلاطونی به دلیل سختی ها و مشکلاتیکه داشت دوام چندانی نداشت از جمله مشکلان اجتماعی و سیاسی که در این بین بی تاثیر نبود.
خوب دیگه بسه زیاد وارد زندگی افلاطون نشین
و در همان یک نگاه قلبشان تپید .
و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .
ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .
و خط دومی از هیجان لرزید .
خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .
در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
خط اولی گفت : نباید ناامید شد . ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند .
خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد .
از صحراهای سوزان …
از کوهای بلند …
از دره های عمیق …
از دریاها …
از شهرهای شلوغ …
سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .
و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت :
نه در دنیای واقعیات .
آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .
اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .
« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »
خط اولی گفت : این بی معنیست .
خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟
خط اولی گفت : این که به هم برسیم .
خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .
خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .
خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .
خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .
و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم رسیدند.
قالب جدید وبلاگ ghazaljon |